[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

و بهترین غزل توی دفترم باشی

تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید

و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی

خدا کند که ببینم عروس گلهایی

خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی

خدا کند که پر از عشق مادرت باشی

خدا کند که پر از مهر مادرم باشی

همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد

تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی

تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود

تو دست کوچک باران باورم باشی

بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد

بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی

تو آمدی و خدا خواست از همان اول

تمام دلخوشی روز آخرم باشی



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 89/4/22::: ساعت 7:28 عصر نظرات دیگران: نظر